بستن

پاییز

زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
128

 

هجومِ زیبایی بر جان و جهان، گواه بر عشقبازی رنگ­ ها بر طرفه بومِ هزار نقش خزان است.

شادباش که در این حین، ایامِ عمر از سردی بارش و اعجاب می­ گذرد و در نوبهارِ شگفتی ­های هستی، هوایِ سفر به رَهِ عشقی جاودانه روحت را می ­نوازد.

نوسانِ خیالات غبار گرفته، غلیان احساسات خاموش، با بارشی عمیق چنگ می ­زند، زیر و رو می­ کند چه دنیای به خواب رفته ­ای از لبخندها، آغوش ­ها، 

دویدن­ ها، بهانه گرفتن­ ها و تاب نیاوردن­ ها را...

و این چنین است که سایه­ ی گنگ دلتنگی بر یادِ خاطرات محکوم به فنا برزخ می ­شود. 

آوازِ برگ­ های عزم سفر کرده­ ی خزان و غروب ­هایش، نگارستانِ دل ­های عاشق را بر ملا می ­سازد و گُلبُن­ های خشکیده بر صندوقچه ­ی اسرار و

معشوق­ های نهان و شبدیزهای تنهایی را به باره ­ای بر خاطرت نقش می ­زند و گاه در پَسِ مغربی محزون، کوسِ شیداییِ مصلحت اندیشانِ بی­نوایی

در آفاق می ­پیچد که عاشقانه­ های خود را در نبردِ نافرجامِ عقل و دل به بهای خوش درخشیدن، پیشکش نصیب و قسمت کردند و

هیچگاه از این پیشه وری در خلوت آرام نگرفتند، بی خبر از آنکه دیری نمی ­پاید که فروزششان به خاکسترهای ماتم مبدل خواهد شد.

پاییز هم آغوشِ آغاز و شکفتن ­هاست، با آزادگی و نفسِ باد همراه شو، با بارشِ سفیرِ ابرها سبُک شو، با غروبِ خورشید مطمئن

به طلوعی بی­نظیر باش... و تابشِ لبخند را برای عشاق با باورهای امیدوار آرزو کن...

باشد که این خزانِ زرین فام با تمامِ شکوهش گوارای وجودِ چشم به راهشان شود...

 

مهتاب یاحقی زاده

 

خانم یاحقی زاده
دوشنبه، 03 مهر 1402