بستن

ادامه

زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
53

زیبا سلام. دیگر نه خط قهوه ای مانده که روی فنجان فال من و تو نیفتاده باشد و نه شعر حافظی که در جواب نیت بعدهایمان در نیامده باشد. هر کدام از خط ها و شعرها چندین بار اقبالشان را آزموده اند و گاه دلخوش و بار دیگر پریشانم کرده اند.

ستاره ها هم که دیگر حرفشان را نزن از تمامشان بیزارم، انگار زمانی که خورشید برای تولد آنها نور پخش می کرد، آن دو ستاره من و تو جایی پشت ساحل آسمان برای دنیا نیامدن مشغول راز و نیاز بودند، شاید هم آمده اند و رفته اند گل بچینند، تو هم که انگار کسی نمی داند.. می روی آخر..

حالاها فقط دل آدم ها را چیزها نمی زنند، مد شده گاهی آدم ها کَسانِشان را هم عوض می کنند، بگذریم. عصری که عشق را با الف بنویسند بهتر از این نمی شود، دقت کرده ای، آدم ها دو دسته اند: یا نامه می دهند یا ادامه. آنها که نامه می دهند مختصری عاشق ترند. آنها نامه می دهند و آن آدم های مقابل به آزارشان ادامه..

مهم نیست، اهل تمنا نبودم و نیستم. باشد دیگر از رسیدن و نرسیدن نمی نویسم. هرجا دلم هوایش را کرد نقطه چین می گذارم، یکی برای رسیدن و دوتا برای نرسیدن.

آخر اگر رسیدن بود، یکی شدن است و نرسیدن یعنی آن دو تا هنوز دورند تا رسیدن. 

از حق نگذریم چه زود بروم های سئوالی جایشان را به می روم های امری داده اند. دیگر نه حرف از مشغول بودن می زنم، نه آمدن و نه ماندن.

یک نتیجه شبانگاهی به من آموخت اگر کسی یا فکری به دلی یا حتی شماره ای بخواهد مشغول کسی باشد، شب و روز و ماه و خورشید نمی شناسد. اگر کسی دلتنگ دیگری باشد، آمدن و دیدنش اندک لرزشی در نقطه ای در دل عاشقش می اندازد و اگر اهل ماندن باشد نیاز به سفارش نیست. خلاصه که خلاصه اش کنم، این بار از آن دفعه ها بود که هیچ بهانه ای نبود برای نوشتن، یاد تفاهم نقره ای مان بر سر قانع کننده ترین دلیل عالم افتادم. این بار فقط دلم خواست بی بهانه بنویسم...!

خانم یاحقی زاده
پنج شنبه، 09 شهریور 1402